امروز نرفتم سره کار اصلا دیگه نه حوصله کارو دارم نه درسو نه زندگیو
هر شب تا صبح باید گریه کنم به خاطره حرف نزده
به خاطره کاره نکرده
اینارو اینجا مینویسم زمانی که نبودم شاید یه روز زهرا بیاد اینجا
و بخونه و بدونه حرفایی تو دلم بود که حتی حاظر نشد اونارو بهش بگم
حرفایی که نه می تونم اینجا بنویسم نه به کسی بگم
حرفایی که نذاشت بگم و با خودم به گور ببرم باید
نمیدونم خدایا چه حکمتیه این همه عذابم میدی
تنها کس زندگیت حرف همه رو گوش داد حرف همه رو شنید
ولی وقتی من گفتم بیا من حقیقتو کامل بگم, بگم چرا گفتم بگم چیا گفتم
اون وقت حاظر نشد بشنوه حاظر نشده گوش کنه به حرفام
هیچی برام مهم نیست
خدایا اگه اینطور عذابم بدی یا اینطور بخوای امتحانم بکنی
من دیگه تحملشو ندارم
تحمل هیچیو ندارم شبا تا صبح گریه میکنم به خاطره حرف نزده
اما تنها عشقت قبول نداره میگه همه راست میگن تو دروغ میگی یا اصلا گوش نداد بگم حرفامو
همه ای که اینها همونایی بودن که میگفتن زهرا با فلانی بوده
با فلانی این کارو کرده
حالا زهرا حرف اینارو قبول داره زهرا جان اگه حرفشونو قبول داری
پس بدون حرفایی که پشتت میزدنو هم باید قبول داشته باشی
ولی من قبول نکردم حرفاشونو هر کی گفت زهرا فلانه با حرف زدم دهنش
حرفایی که الان شدن غول حرفایی که الان شدن باوره ذهن زهرا
زهرا جان یه بار به خودت بگو چرا محمد اصلا حرفی زده به کسی
تو که حرف همه رو قبول داشتی جز حرف منو
من تو این چند ماه از هیچی خبر نداشتم ولی شدم
نوقل زبونه چند نفر, چند نفری که یه روز اعتقادشون به بد بودن زهرا بود
الان زهرا قبولشون داره من هیچ وقت کسیو پیش زهرا خراب نکردمو نمیکنم
اما زهرا حداقل میذاشتی خودم هم حرفامو میزدم
دیگه اعصاب ندارم خدا هم اصلا نمی شنوه
تحمل ندارم
نظرات شما عزیزان: